۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه

تغییر اوضاع !

روزی پادشاهی سنگ نسبتاً بزرگی را بر گذرگاه باریکی قرار داد . به گونه ای که ارابه ها و گاری ها و حتی گاه پیاده ها برای گذر از آنجا مشکل داشتند . خود نیز به کمین نشست تا واکنش مردم را ببیند . مدتها گذشت ... همه با درد سر از کنار سنگ رد می شدند و فقط به غر زدن اکتفا می کردند . روزی پیر مرد روستایی از آنجا رد می شد و سنگ را دید . کوله بارش را زمین گذاشت و با زحمت زیاد سنگ را جابجا کرد و جاده را باز نمود . ناگهان متوجه کیسه ای در زیر سنگ شد . کیسه را باز کرد . نامه ای بود و مقدار زیادی سنگهای قیمتی . در نامه نوشته شده بود "این پاداش کسی است که به جای غر زدن و اعتراض کردن به روزگار زحمت عوض کردن اوضاع را به خود می دهد " .

هیچ نظری موجود نیست: