گریه نمی کنم نه اینکه سنگم
گریه غرورمو بهم می زنه...
مرد برای هضم دلتنگیاش
گریه نمی کنه قدم می زنه...
گریه نمی کنم نه اینکه خوبم
نه اینکه دردی نیست نه اینکه شادم...
یه اتفاق نصفه نیمه ام که
یهو میون زندگی افتادم...
یه ماجرای تلخ ناگزیرم
یه کهکشونم ولی بی ستاره ...
یه قهوه که هر چی شکر بریزی
بازم همون تلخی ناب و داره ...
اگه یکی باشه منو بفهمه
براش غرورمو بهم می زنم...
گریه که سهله زیر چتر شونه ش
تا آخر دنیا قدم می زنم ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر